موقت خواهد بود...

ساخت وبلاگ

و من هرچه تلاش کردم نتواستم آنطور که باید از کوهستان و حال خوبش بنویسم. فقط می‌توانم خیره شوم به این عکس و به یاد هوای مه‌آلود و نازنینش نفس عمیق بکشم؛ به یاد تمام خاطرات خوبی که حالا روی صورتم یک لبخند شده...

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 22:29

و من هرچه تلاش کردم نتواستم آنطور که باید از کوهستان و حال خوبش بنویسم. فقط می‌توانم خیره شوم به این عکس و به یاد هوای مه‌آلود و نازنینش نفس عمیق بکشم؛ به یاد تمام خاطرات خوبی که حالا روی صورتم یک لبخند شده... پی‌نوشت: اگر بلایای زمینی و آسمانی نازل نشود و این گلودرد نیمه‌جان بالا نگیرد پنج‌شنبه سری به تهران و انقلاب و آن حوالی می‌زنم. ببینم می‌توانید صبح یا عصر (نهایتا تا ۲) مرا از تنهایی در بیاورید یا نه؟ :)) موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 150 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 17:43

نشسته بودم کنار بخاری. کتابی از مستور در دستم بود و صدای خواهر کوچکم گاه و بی‌گاه مرا از دنیای کلمات بیرون می‌کشید. بی‌آنکه وقتش باشد و بلدش، نماز می‌خواند. نگاهم را از واژه‌ها کندم به خواهرم چسباندم. به سجده می‌رفت و می‌گفت: «خدایا برف بباره» می‌نشست و دوباره به سجده می‌رفت و می‌گفت: «خدایاااا خواهش می‌کنم برف بباره.» ذکرها را تغییر داده بود. لبخند نیم‌بندی زدم و دوباره حواسم را جمع کتاب توی دستم کردم: «وقتی خداوند در معصومیت کودکان مثل برف زمستانی می‌درخشد تو کجایی یونس؟ واقعا تو کجایی؟ شاید خداوند در هیچ جای دیگر هستی مثل معصومیت کودکی، خودش را اینگونه آشکار نکرده باشد. من گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان پر از هراس می‌شوم و دلم شروع می‌کند به تپیدن. دلم آنقدر بلند بلند می‌تپد که بهت زده می‌دوم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگیرم. کجایی یونس؟ صدای مرا می‌شنوی؟» وقتی به انتهای پاراگراف رسیدم فسقلو(که دیگر فسقلو نیست و بزرگ شده) پرید توی اتاق و گفت: «آجـــی برف برف برف.» دلم لرزید. بلند شدم و رفتم کنار پنجره. می‌بارید. واقعا می‌بارید. و من در ذهنم تکرار می‌شد: « دلم آنقدر بلند بلند می‌تپد که بهت زده می‌دوم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگیرم... » موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 13:00

وقتی از حوزهٔ کنکور خارج شدم در عین دلهره زندگی بهم لبخند می‌زد. حالم خوب بود و مدام از خودم می‌پرسیدم: «اوه دختر! واقعا تمام شد؟ کابوس کنکورسراسری۹۶ تمام شد؟» و این «از خودپ‍ُرسی» تا چند روز ادامه داشت. هیچ باورم نمی‌شد کابوس کنکور و کتاب‌های تست و قلم‌چی به پایان رسیده، هیچ باورم نمی‌شد که خلاص شدم از همهٔ فشارهایی که تا آن روز موجبات درماندگی روحم را فراهم کرده‌بود. و همزمان با این حسِ رهایی، دلهرهٔ عجیبی به جانم افتاد و دلیلش چیزی نبود جز نتیجه. تا قبل از آزمون من به نتیجه فکر می‌کردم اما بعد از آن به عمق فاجعه‌اش پی‌ بردم! ادامه مطلب موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 13:00

انگار برای آدم‌های امروز محبت زیاد، زیادی‌ است. یا ژست خدایی برایت می‌گیرند یا فکر می‌کنند چیزی از آن‌ها می‌خواهی و یا عاشق‌شان شده‌ای! و تو را پشیمان می‌کنند از آنچه درون توست؛ پشیمان از تمام دوست‌داشتن‌ها و نگران بودن‌ها و به یادشان بودن‌ها. اصلا همان بهتر که بگذاری در غرور بی‌خاصیت‌شان بپوسند. همان بهتر که چمدانی ببندی و همراه سهراب بروی به شهر پشت دریاها... پی‌نوشت اول: یک‌بار که پیام ناشناس را باز کردم عزیزی گفت "همیشه مهربون بمون" و من قول دادم که بمانم. بعد از آن هر وقت خواستم بزنم زیر کاسه کوزه‌ی مهربانی‌هایم یاد حرف او افتادم. بغضم را فرو بردم و کاسه کوزه‌ها را سالم نگه داشتم. و چقدر سخت بود؛ و چقدر سخت است... پی‌نوشت دوم: دلم برای بعضی از رفقای وبلاگی تنگ شده. برای آن‌ها که معرفت‌شان آدم را به زندگی امیدوار می‌کرد؛ مثلا اسکافیلد، الیوت، الناز و... . کجایید شماها؟ موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 13:00

قهوه رو می‌گم؛ واسه همین نخوردم تا حالا. امروز ولی دست رفیق‌جان رو گرفتم و گفتم می‌خوام اولین قهوه‌ی عمرم رو کنار تو بخورم. خندید. رفتیم نشستیم تو کافه. گفت ترک و اسپرسو زیاد تلخه. گفتم پس فرانسه می‌خوریم. سفارش دادیم. اولش خیلی زهرمار بود، خیلی زهرمار بود‌، خیلی زهرمار بود؛ بدتر از صدای چرخ‌های چمدون کسی که داره برای همیشه می‌ره. یکم شکر اضافه کردم؛ یکم شیر. دوست‌داشتنی شد؛ تلخیش دوست داشتنی شد. همینطور که داشتم می‌خوردم یادم اومد امروز خیلی کارها کردم تا حالم خوب شه و غم‌های دلم بره. آدم وقتی خیلی غمگینه این تلاش رو به خودش مدیونه... راستی! شما اولین قهوه‌ رو کنار کی خوردین؟☕ موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 13:00

اگر یک دختر نوزده ساله که بخاطر آزمایش، بیش از ۱۲ ساعت چیزی نخورده، در جواب سوال «باهات بیام؟» گفت :«نه عزیزم خودم می‌رم» بزنید توی سرش و باهاش بروید و تنهایش نگذارید. چون ممکن است او اولین بارش باشد که به آزمایشگاه جدید شهر می‌رود و مجبور باشد حتی سوال «پذیرش اینجاست؟» را هم بپرسد. یک دختر نوزده ساله‌ی گشنه‌ی بی‌حال را تنها نگذارید خب؟ پ‌ن۱: بهای جمله‌ی « بالاخره باید از پس خودم بر بیام» را می‌پردازم :/ پ‌ن۲: یک خانم حدودا ۵۰ ساله‌ی چادری یکهویی راهنمایم شد و دو سه جا راهنمایی‌ام کرد. مرسی خانم ۵۰ ساله‌ی چادریِ مهربان ( در دلش هی می‌گوید «دنیا هنوز خوشگلی‌هاش رو داره» و هی ذوق می‌کند) پ‌ن۳: بالاخره یک روز طغیان می‌کنم! آن از دندانپزشک که گفتم آمده‌ام دندانم را بکشم و گفت: «مامانت می‌دونه؟ برو بگو بیاد» این از امروز و پذیرش که آقای پشت پیشخوان عینهو مربی‌های مهدکودک گفت: «دخترگلم میشه یازده و پونصد» و همه‌ی مردمی که فکر می‌کنند من یک دختربچه‌ی مدرسه‌ای هستم. چرا چرا چرا؟ :| موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 12:08

مثل زخمی که سمباده بکشند رویش، اعصابم درد می‌کند! درمان آدمی که اعصابش درد می‌کند چیست؟

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

وقتی وارد اداره‌ی پست شدم و معاون اداره مرا از دور دید و با لبخند گفت: به‌به! ببین کی اینجاست، وقتی پرسید برای چه آمده‌ام و گفتم پیگیری تاییدیه‌ی تحصیلی‌ام، وقتی از بین آن همه جمعیت مرا برد روبه‌روی میزش و تعارف کرد که بنشینم و به همکارش سپرد تاییدیه را چک کند، وقتی بعد از چند دقیقه همکارش بدون هیچ دردسری تاییدیه را به دانشگاه ارسال کرد و با وجود اصرار من هزینه‌ی ۳۷۰۰ تومانی‌اش را نگرفت، آنجا بود که فهمیدم چرا مردم حاضر نیستند به خودشان سخت بگیرند و مستقیم می‌روند سراغ حضرت پارتی! موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

می‌شود با تو آرام بود

حتی در بی‌تاب‌ترین خیابان‌های شهر...

تقدیم به دو رفیق نازنین که وصال‌شان زیبایی دنیا را دلیل است.

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

کاری به کار دنیا نداشتم. همه‌اش پی زندگی خودم بودم؛ پی دودوتا چهارتای دانش آموزی. اصلا به من چه که دنیا داشت به هم می‌ریخت یا نه؟ به من چه که حسن یوسف مامان روزی چند لیوان آب می‌خواست؟ من فقط یک دانش آموز دبیرستانی لاغرو بودم که صبح‌ها به مدرسه می‌رفتم و ظهرها با شانه‌هایی خسته از سنگینی کوله‌پشتی به خانه بر‌می‌گشتم.  ادامه مطلب موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

نشسته‌ام توی مترو، ارم سبز، و دارم به حرف‌های بیست و دو فکر می‌کنم. و به زندگی دستفروش‌های مترو... این هم یادگاری حریربانو در باغ کتاب: اینجا را باید با شما آمد؛ با بلاگرهای دوست داشتنی. الان دلم خواست یکی از شما اینجا بود نه... بگذریم :) #جریان_شما_ در_زندگی_من (موقت) موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

گفت: «بخر دیگه» و سرش رو گذاشت رو کیفم. می‌شنیدم که یه دختری از اون سمت به دوستش گفت: «من جای این دختره بودم مینداختمش اون ور. به بچه نباید رو داد.» داشت چرند می‌گفت. دستم رو گذاشتم رو کلاه دخترکوچولویی که پیشم بود و گفتم: «خب عزیزدلم پول نقد همراهم نیست. فقط دو تومن دارم. اگه یکیش رو میدی می‌خرم. وگرنه نمی‌تونم.» سرش رو از رو کیفم برداشت و گفت: «نه دیگه سه تا پنج تومنه. ببین اگه بخوای سه تا بخری میشه شیش‌ تومن ولی من دارم می‌دم پنج تومن. ببین چه ارزون می‌شه. بخر دیگه خب؟ باشه؟» داشت با ناز و ادای دخترونه حرف می‌زد. دل من هم داشت برای این دلیل و منطق آوردنش غنچ می‌رفت. گفتم: «سه تا زیاده. منم فقط کارت همراهمه. تو هم که کارتخوان نداری کوچولو. همون یه دونه رو بدی می‌خرم.» لجباز بود. گفت: «نه همون سه تا.» به توافق نرسیدیم. داشت می‌رفت. گفتم: «باهم عکس بگیریم؟» گفت: «نه باید اینا رو بفروشم. بعدا ازم سه تا بخر خب؟» با خنده گفتم: «باشه.» رفت. ولی چند دقیقهٔ بعد اومد پیشم و با لب‌های خندون گفت: «ببین این خانومه(یکی دیگه از دستفروش‌ها) کارتخون داره.» با مهربونی نگاهش کردم و گفتم: «باشه! اگه ازت چسب‌زخم بخرم باهام عکس می‌گیری؟» می‌خواستم یادگاری ازش داشته باشم‌. همین! با ذوق سرش رو بالا و پایین کرد و گفت: «آره آره.» ذوق کردنش رو دوست داشتم... بهش می‌خورد ۵ ساله باشه. کارت رو کشیدم و سه تا موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

بابا من سرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن این است که برای «حال» زندگی کنم. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقهٔ دو گذاشته‌اند. می‌خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند و در حالیکه نفس‌شان به شماره افتاده می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند. آن‌وقت روزی می‌رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برای‌شان بی‌تفاوت است. بابالنگ دراز، جین وبستر، ترجمهٔ میمنت دانا پی‌نوشت۱: قبل از خوندن کتاب کارتونش رو دیدم(زبان اصلی و بدون سانسور) و حالا دارم فکر می‌کنم که خب کارتونش دوست داشتنی‌تر بود :| آیا شما این کتاب رو خوندین؟ به نظرتون ترجمهٔ بهترش کدومه؟ جدا حاضرم یه ترجمهٔ دیگه ازش بخونم چون انتظاراتم برآورده نشد! مخصوصا که کتاب غلط املایی هم زیاد داشت :/ حالا نه اینکه بد باشه‌ها. بازش کردم و نتونستم ببندم تا تهش. ولی به نظرم بی‌بخار بود. حداقل کارتونش جذاب تر بود :| پی‌نوشت۲: گفته بودم عاشق شخصیت جودی و بابالنگ درازم؟ باغ کتاب هم که بودیم وقتی مجسمهٔ جودی رو دیدم لب و لوچه‌ام آویزون شده بود که چرا مجسمهٔ بابالنگ دراز هم نیست من باهاش عکس بگیرم! :دی موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

با جمشید ایستاده بودیم پشت پنجره. داشتیم آسمونو نیگا می‌کردیم. گفت: «می‌بینی تو رو خدا؟ انگار نه انگار صُپّی اونجور داشت برف می‌اومد. آفتابو نیگا! به زبان حال با آدم سخن میگه.» هیچی نگفتم. دستش رو گذاشت رو شونه‌ام و گفت: «حالا ناراحت نباش. کیو دیدی همیشه بمونه؟ میرن دیگه؛ انگار خدا آدما رو ساخته واسه رفتن. می‌دونی که چی می‌گم؟ یعنی کلا باید رفت. من و تو هم یه روزی می‌ریم.» نیگام به ابرای سفید تو آسمون بود. بهش گفتم: «می‌بینی جمشید؟ صبح حسابی تو لک بودم. سرم درد می‌کرد. یهو برف شروع کرد به باریدن. حالم جا اومد. رفتیم بیرون قدم زدیم، عکس گرفتیم، خندیدیم. اومدم تو اتاق. خبر دادن ننه مرده. حالا گیریم ننهٔ خودم نبود و ننهٔ مامان بود. چه توفیری داره؟ غم عالم ریخت تو دلم. فاصلهٔ غصه و شادی خیلی کوتاهه جمشید. اگه اینطوره، اگه زندگی اینقدر غیرفابل پیش‌بینیه چرا از داشته‌هامون شادیم و از نداشته‌هامون اوقاتمون تلخه؟ چرا اینقدر زندگی رو جدی می‌گیریم؟ چرا دی‌ماه اینقدر سرده؟ تو می‌گفتی همه رفته‌بودناشونو میذارن واسه پاییز. ولی دیدی خیلی‌ها تو زمستونم میرن؟ تو آخرین روزای دی...» موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

اگر این روز‌ها می‌خواهید مرا خوشحال کنید یک دسته‌ گل نرگس بگیرید و بیایید سراغم. بهتان قول می‌‌دهم که از ذوق چشمانم ستاره‌باران شود و نرگسی‌ها را بگیرم و عمیق نفس بکشم و با تمام وجود بگویم: «خیلی خیلی ممنون؛ ممنون بابت این هدیهٔ قشنگ.»

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

یعنی الان چند نفر توی دنیا در اتوبوس به مقصد خانه‌شان نشسته‌اند و هدفون روی گوش‌شان هست و از بین آهنگ‌های عجیب و غریب موبایل‌شان ناگهان «آمده‌ام...آمدم ای شاه...پناهم بده» پخش شده و بغض کرده‌اند و چشمان‌شان شده دو کاسهٔ آب و دارند هلاک می‌شوند از دلتنگی؟


(موقت)

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 22:44

آدم‌ها می‌آیند خاطره می‌سازند می‌روند خاطره‌ها می‌مانند فراموش می‌شوند و بعد از مدتی انگار‌نه‌انگار آدمی بوده، خاطره‌ای بوده...   ❖ ممنون از رفیق‌جان‌هایی که عیدی دادند ;) ❖ خداحافظی هیچ‌گاه زیبا نیست؛ پس به امیدِ دیدار تا تابستانی که برگردم. ❖ برایتان آرزوهای خوب می‌کنم. برایم آرزوی‌های خوب کنید موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 13 فروردين 1396 ساعت: 9:32

یادمون باشه، بهار اومده تا بهمون بگه هیچ زمستونی موندنی نیست، هیچ غم و غصه ای موندنی نیست :) خدایا شکرت که فرصت دادی تا یه بهارِ دیگه رو کنار هم باشیم و با عشق زندگی کنیم.                   سال نو مبارکـــــــــــــــــ                   ان شاء الله که سالی خوب و پر از سلامتی و برکت داشته باشین رف موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1396 ساعت: 11:36

مرا در این پست دختربچه‌ای 6 ساله فرض کنید؛ دختربچه‌ای 6 ساله که با لجاجت، چشم‌های قهوه‌ایش را دوخته توی چشم‌هایتان و از همه‌تان عیدی می خواهد. از همه! :|

موقت خواهد بود......
ما را در سایت موقت خواهد بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abaan1 بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1396 ساعت: 11:36